اگر می بینی عاشق تو هستم... دیوانه ی تو هستم و تمام فکر و زندگی من تو شده ای... به خدا بدان که این دست خودم نیست!!!
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است ... دستانم سرد است... و اگر میبینی همه ی لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است... بدان که این دست خودم نیست.!!! دست خودم نیست که همه ی لحظه ها تو را در جلوی چشمانم میبینم و به یاد تو میباشم...
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم...
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی...
جون و دلم ... دست خودم نیست که اینهمه تو را دوست میدارم... این همه احساسات عاشقانه که من برای تو مینویسم دست خودم نیست...
همه این احساسات و عواطف عاشقانه از این قلب عاشق من است ... و بدان که همه این دردسر ها و غم و غصه ها و اشکها درد این قلب عاشق من است....
این قلب سرخ و کوچک من انتظاری بالاتر از عشق دارد !!! این قلب من تو را میخواهد و به جز تو هیچ چیز از من نمیخواهد!! نه خونی میخواهد نه نفسی... نه زندگی را میخواهد و نه هم نفسی... این قلب سرخ تنها تو را میخواهد. فقط تو را نفسم!!!
عزیز لحظه هام دست خودم نیست، دست این قلب پر توقع من است...
به قلبم حق میدهم که تنها تو را میخواهد... چون تو اولین و آخرین عشق واقعی و همدلی هستی که در اعماق قلبم نشسته ای ... و کسی هستی که میتوانی قلبم را برای همیشه نزد خود نگه داری ... و با حضورت در قلبم انتظار آن را برآورده کنی ... چونکه تو لایق آن هستی عشق نازم...
وقتی بارون نگاهت رو به نگاهم ریختی. دلم زنده شد.وقتی با دلت قدم به دلم گذاشتی.زلزله ی شدیدی رو تو ی دلم حس کردم .تو اومدی تموم تنهاییهام رو با خودت بردی... از همون اول می دونستم اومدی که توی قلبم بمونی.... برای همیشه.... پس ای نازنین.... … ای تنها مونس ای عشق بمون تا بمونم... فرید کنارم بمون من با نفسهای تو نفس میکشم.دیروز تاحالا که رفتی مسافرت قلبم داره سنگینی میکنه نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی همینکه بدونم توی همین شهر هستی و نزدیکمی ارومم میکنه الان که بهم گفتی چیزی نمیخوای میخواستم بگم زود برگرد که دارم دیونه میشم ولی گفتم شاید غصه بخوری فریدم زود بیا..................................
گاه دلتنگ میشوم ٬ دلتنگ تر از همه ی دلتنگ ها گوشه ای مینشینم و میشمارم حسرتها را و محاکمه می کنم وجدانم را... من کدام قلب راشکستم؟ کدام احساس را له کردم؟ کدام خواهش را نشنیدم؟ و به کدام دلتنگی خندیدم؟ که اینچنین دلتنگم